جدول جو
جدول جو

معنی دغل داری - جستجوی لغت در جدول جو

دغل داری
(دَ غَ)
حالت و چگونگی و عمل دغل دار. رجوع به دغل دار شود، عیب جویی. عیب گویی. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف دغل درای و دغل درایی است، نفاق. (ناظم الاطباء). دورویی
لغت نامه دهخدا
دغل داری
نفاق دورویی، عیب جویی عیب گویی
تصویری از دغل داری
تصویر دغل داری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دین داری
تصویر دین داری
دین داشتن، تدین، زهد و تقوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دغل کاری
تصویر دغل کاری
حیله گری، مکاری، دغلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلداری
تصویر دلداری
دلبری، معشوق و محبوب بودن، دلنوازی، دلجویی، تسلی، دلیری، دلاوری، شجاعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دغل کار
تصویر دغل کار
مکار، حیله گر، کسی که چیزی را برای گمراه ساختن خریدار تغییر صورت بدهد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ نَ وَتَ / تِ)
دارندۀ دخل. با دخل. رجوع به دخل شود، دخیل. رجوع به دخیل شود
لغت نامه دهخدا
(دَغَ)
حیله باز و مکار. دغلباز:
زآنکه این مشتی دغل کار سیه دل، تا نه دیر
همچو بید پوده می ریزند درتحت التراب.
عطار
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
درم داشتن. داشتن درم. توانگری. تمول. غنا. موسری. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
مأمور دیوان شدن. (از ناظم الاطباء). تکفل شغل دیوانی. امر تحصیل خراج: آمدن خواجه ابومنصور خوافی به عملداری سیستان. (تاریخ سیستان). آخر بواسطۀ عمل داری، به خواجه نورالدین مشهور شده بود. (مزارات کرمان ص 31)
لغت نامه دهخدا
(دَغَ دَ)
عیب جویی. عیب گویی:
گر پیشه کنم غزل سرایی
او بیش کند دغل درایی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
حالت دق دارنده. مسلولی. رنج و محنت و آزار و زحمت. (ناظم الاطباء). و رجوع به دق شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
تنفر از یکدیگر. بغضاء: و ألقینا بینهم العداوه و البغضاء... (قرآن 64/5) ، میان جهودان و ترسایان دشمنی و دل دوری افکندیم. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 188 س 8)
لغت نامه دهخدا
(رَهْ زَ دَ / دِ)
دغل دارنده. دارندۀ دغل. ناسره دار. که سیم یا زر تقلبی دارد، توسعاً، مکار و فریبنده: این رافضیان همه دغل دارانند. (کتاب النقض ص 428)
لغت نامه دهخدا
(دَ غَ دَ)
صاحب برهان قاطع این ضبط را آورده است و گوید کنایه از عیب جوی و عیب گوی و منافق است، اما ظاهراًاین ضبط مصحف دغل درای باشد. رجوع به دغل درای شود
لغت نامه دهخدا
(رَهْ نَ رَ تَ / تِ)
عیب گوی. (آنندراج) ، منافق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
حالت و چگونگی دلدار. معشوقگی. معشوق بودن. محبوب بودن:
ز دلداری دلی بی بهر بودش
ز بی یاری شکر چون زهر بودش.
نظامی.
دلت گرچه به دلداری نکوشد
بگو تا عشوه رنگی می فروشد.
نظامی.
دلداری و یک دلی نمودن
وآنگه به خلاف قول بودن.
نظامی.
آن همه دلداری و پیمان و عهد
خوب نکردی که نکردی وفا.
سعدی.
این یکی کرد دعوی یاری
و آن دگر دوستی و دلداری.
سعدی.
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
به دوستیت وصیت نکرده و دلداری.
سعدی.
، دلنوازی. دلبری:
مرا دلبر تو و دلداری از تو
ز تو مستی و هم هشیاری از تو.
نظامی.
زلفین سیاه تو به دلداری عشاق
دادند قراری و ببردند قرارم.
حافظ.
، تسلیت. استمالت و غمخواری. (آنندراج). تسلی. خاطرجمعی. دلنوازی. (ناظم الاطباء). تسلی دادن: نجاشی را خوش آمد و از سر خون او درگذشت و او را دلداری نوشت. (قصص الانبیاء ص 213). بعد مدتی اصفهبد ’باحرب’ را اقطاع داد و با تشریف و دلداری پیش پدر فرستاد. (تاریخ طبرستان).
چون که ماهان زروی دلداری
دید در پیر نرم گفتاری.
نظامی.
شبی از مشفقی و دلداری
کردم آن قبله را پرستاری.
نظامی.
چو دلداری خضرم آمد بگوش
دماغ مرا تازه گردید هوش.
نظامی.
دلم را به دلداریی شاد کن
ز بند غم امروزم آزاد کن.
نظامی.
به دلداریش مرحبایی بگفت
برسم کریمان صلایی بگفت.
سعدی.
به دلداری آن مرد صاحب نیاز
به زن گفت کای روشنایی بساز.
سعدی.
ملازم به دلداری خاص وعام
ثناگوی حق بامدادان و شام.
سعدی.
به دلداری و چاپلوسی و فن
کشیدش سوی خانه خویشتن.
سعدی.
چیست دانی سردلداری و دانشمندی
آن روا دار که گر بر تو رود بپسندی.
سعدی.
ندید دشمن بی طالع آنچه از حق خواست
که یار با سر لطف آمده ست و دلداری.
سعدی.
، شجاعت. دلاوری. دلیری. پردلی. جرأت. زهره داشتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلداری
تصویر دلداری
حالت و چگونگی دلدار، معشوقگی، معشوق بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغلدری
تصویر دغلدری
آک گویی، دو رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دق داری
تصویر دق داری
رنج و محنت و آزار و زحمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل دوری
تصویر دل دوری
تنفر از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغلکاری
تصویر دغلکاری
گمراهاندن دغا کاری سر خریدار را شیره مالاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتل داری
تصویر هتل داری
مهمانکده داری
فرهنگ لغت هوشیار
افزاری توانگری، چار پا داری ستور داری، دامپروری ثروتمندی توانگری، دارای چارپایان بودن، تربیت گاو و گوسفند واسب: شغل اهالی کشاورزی و مالداری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعل داری
تصویر لعل داری
دارابودن لعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغلداری
تصویر دغلداری
آک گویی آک جویی (آک عیب)، دو روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلداری
تصویر دلداری
تسلی دادن، غم، خواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلداری
تصویر دلداری
تسلی، تسلیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دل دار
تصویر دل دار
معشوق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دغل کاری
تصویر دغل کاری
تقلب
فرهنگ واژه فارسی سره
تقلب، حقه بازی، قلاشی
متضاد: درستکاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تسلی، تسلیت، دلگرمی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وحشی، خودرو، آدم پر سر و صدا
فرهنگ گویش مازندرانی
شجاع، پر جرأت، بی باک، یار
فرهنگ گویش مازندرانی